تکرارهای ولایی قرآن

تکرارهای ولایی کلمات و عبارات قران کریم و پنهان نگاری ( Steganography ) :: آیا 365 انواع کلمات "یوم"، مهم و کنایه ایی به سال شمسی هست ولی وجود هزاران تکرار 12 و 14 تایی اشاره ایی به عترت آل طاها نیست !؟

تکرارهای ولایی قرآن

تکرارهای ولایی کلمات و عبارات قران کریم و پنهان نگاری ( Steganography ) :: آیا 365 انواع کلمات "یوم"، مهم و کنایه ایی به سال شمسی هست ولی وجود هزاران تکرار 12 و 14 تایی اشاره ایی به عترت آل طاها نیست !؟

برخی رمزمه های نویسنده و ...

نویسنده: علی دلیلی - یکشنبه ۱۳٩۱/٥/٢٩

گفتش: دیدی ! رفت !؟
گفت: آره . دیدم !!!

رفته

اندک اندک ماه خوبان رفته است           میگساری هم ز قرآن رفته است

ماه فرقانی بدش ؟ وه کم نظیر               دل نگاهش سوی یزدان رفته است

سی سحر گشتت نصیب !دیدی چه شد؟  سوی حق رفته !  شتابان رفته است

نو بهار و ماه نیکو پیش ما !                 دم غنیمت بد !  بهاران رفته است

چون که دیدش مرگ خود را پیش رو     اشک خون از چشم پیران رفته است

هر جوانی ناله از   جان می کند         او که داند غل ز شیطان رفته است

عشق سوزانی اگر داری به دل          تا وصالش قلب سوزان رفته است

هرکه احیاء کرده است جانش شبی          از کرم تا نزد جانان رفته است

دم غنیمت کرده بودی ! گل ستان ؟      ماه سی گل  هم گلستان رفته است

تا به اعلی می شدش رفت از زمین          آسمانی  سوی جانان رفته است

تا بماند زنده جانش آدمی                بر لبش صد ذکر غفران رفته است

آرزوی داشتی نگه داری زمان          رفته است با صد نگهبان رفته است

لحظه هایش بی حد از قیمت بدش       ترس دل هم شد ! شتابان رفته است

چشم خود بازش بنه،   نیکو نگر                بدرقه کن !  ناز نازان رفته است

حرف ذوالحمدی شنو از دل به دل             کم بود گر بی گناهان رفته است




نویسنده: علی دلیلی - چهارشنبه ۱۳٩٠/۱۱/٢٦

داستانی بشنو از یک عاقلی

آن که از دل گویدت ! دل کاملی

از خدا و از خودش یا که ز تو

از همه گوید ز دل  با دل شنو

در شما حال دعا بنهاده ایم ،

قبل ازآن، قول اجابت داده ایم

 چون که گویید، ای خدا گوییم: بگو !

لحظه ای دوری مکن، با غیر مگو !

  آنچه فرمودیم رعایت می کنید ؟

بهر هر خواهش، به هر جا می روید ؟

ار چنین، آیا اجابت می شوید ؟

یا که عمری درپی اش هم  می دوید ؟

عمرتان دایم مبارک می شود ؟

کار ناحق   از شما  دک می شود ؟

گر که بر ما  روی خود را کرده اید

بر یقین باشید صراطم رفته اید

عاقبت بالا و والا می شوید

وارد  جنات اعلی می شوید

دست هم گیرید تا با هم روید

از سرای نفس و تن بیرون شوید

گر گنه کاری بود دارد هنوز

او امیدی در دلش   هر شب و روز

تا نسوزم من به عشقش   سوزدم

گه که سوختم  او دهان را دوزدم

سالگرد از نیمه رفتن آمده

جان نه برگشت و یکی تن آمده

جان به دنیای دگر مانده  عزیز

من چو اینجایم  بجانم می بریز

مشکل ذوالحمد یکی قلب سیاست

آرزویش لطف او در دو سراست

 




نویسنده: علی دلیلی - چهارشنبه ۱۳٩٠/۱۱/۱٢
من به حال بدم ای دوست گرفتار شدم
چشمه زار ره تو دیدم و هوشیار شدم

عشق من بر ره تو، نی که آمد ز من
من به اذنت ز ازل، راهی این دار شدم

جان من با نظرت، جان ز ازل چون بگرفت
این چنین شد که ز دل، عاشق آن یار شدم

در سرا پرده ی دل، عاشق مستانش را
گر ببینید بدانید که چرا یار شدم

از سراسر رخ هستی، همه را جمع کنید
تا بگویم به نگاه شمعی بدین دار شدم

می بداد و به ازل مست خودش بنمودم
شاد ز آن لطف و کرم ساغر دربار شدم

می خوشا تو ز لبش نوشی ز آن جان به جان
عاقبت از کرمش من پی این کار شدم

کار من به بودش چون به اخلاص روم
من اگر توبه کنم چون به شبی زار شدم

آتشی را که دلم زمزمه ی آن نداشت
خود بدادی به دلم آتش و هم نار شدم

تا نبینم ز کسی حرف و چرا در راهت
خود بدیدی که همی سنگ و همی خوار شدم

تا نوازی به صواب تار به تکوین جهان
خوش ز آنم که ترا سیمک آن تار شدم

کی توانم بدمم یا که بگویم یک حرف
مست خود کردی که حال، قائل اسرار شدم

نی که ذوالحمد بتواند بچشد می به نمی
جام می داد به دستم که می یار شدم



نویسنده: علی دلیلی - چهارشنبه ۱۳٩٠/۱۱/۱٢
بیاد آن امام:

هر چه من گویم به تو نی آن تویی
پاک و مطلق خود تویی، سبحان تویی

سر هر می من بدانم از تو هست
مست مستم کو کند با آن ؟ تویی

رمز می در مصطفی تا مهدی است
رمز و راز هستی و کیهان، تویی

مصطفی و مرتضی و آل او
هم که بر زهرا تویی راهبان، تویی

اسم و معنی در همه عالم ز کیست
آنکه گوید با نکو حالان ، تویی

رمز و رازی در همه اطراف ماست
کو کند بینا خطاکاران ، تویی

می ببینم ! می بریزم ! می تویی
گر بریزم می بجان ، ریزان تویی

مثنوی ها مثنوی را خوانده ام
خود هجایی، در همه ارکان تویی

دین ما ، اسلام ما ، یک خم بود
ثوره ی ما می ز خم ! منان تویی

حجتی آمد امامی پر ثمر
غایتی بر هر امامی ! هآن تویی

حرف و حرف نام او ، درسها دهد
انکه هر حرفش کند ایمان، تویی

در همه عالم ز می حرفها بود
کو بداند شرح می، می دان تویی

خم شکسته ، نی کناری، می وسط
رمز مستی از جماران ، وان تویی

خم می را کو نهفته پیش نی
آن که داند نقش آن مستان تویی

من بنامش می ز خم دیدم برون
در قدح کو می دهد یاران تویی

برده است نامش ز سر هوش از همه
کو برد در هر قدم یاران ، تویی

تا شناسند مهدی موعود ما
رخ نما کرد ، جان هر جانان تویی

حر ف می در مصطفی تا مهدی است
رمز و راز و جان این کیهان تویی

مصطفی و مرتضی و آل حق
گر چراغند ، باز تویی راهبان، تویی

گر زما پرسند بگوییم مدح او
کو تواند تا کند آسان ، تویی

سالیانی اسم و راهش هادی است
هادی ما پاک و ناپاکان تویی

رهبری کرد بر دل و بر جان ز تو
رهبر ما خاص و ناخاصان تویی

بزم ما را آخری نی بد پد ید
میزبانی بهر آن مهمان تویی

تا ببینند نور حق مردم به دل
رخ نما کرد شمس ما کوران تویی

گه سخن با تو بگفتم گه به غیر
من که هستم ؟ لال لال، گویان تویی

در جهان جز تو نباشد هیچ سبب
تک سبب ساز نکو ایران تویی

او که ذوالحمد بد مریدش آن امام
او خمینی ! عشق آن پیران تویی



نویسنده: علی دلیلی - چهارشنبه ۱۳٩٠/٧/۱۳

موسی الرضا علی جان


خورشید هر دو عالم، موسی الرضا علی جان
گم گشته ام بظلمم، نورت هدی، علی جان


بس رفته از سیه عمر، عمری دوباره خواهم
قربت اگر کشانی، عمریست مرا علی جان

پیوسته من بخوابم، نوری به دل ندارم
کن مرحمت تو یک شب، دارم بپا علی جان

صد باره تا به امروز، دستم بسوی تو شد
کی می شود کشاند دستت مرا علی جان

سالی برفته بر من با عشق رخصت از تو
خواهم دهی بپایان اذنی مرا علی جان

فرزند پاک زهرا فرزند مصطفایی
ضامن شدی به آهو رانی که را علی جان

عمری بخواب غفلت رفت از کفم سحر ها
یک شب شفیع من شو دارم بپا علی جان


از درگه ات مرانم ذوالحمد این دیارم
زارم، کنون نمایم حاجت روا علی جان

--------------------------------------------------------

باب رضا


آمده ام به درگه ات کاری کنم که شایدم
بسوزم ار تو خواهیم کار دگر نشایدم

ذکر و ثنا عطا بکن تا که منم دعا کنم
ور نه زبان من چه بد تا که تو را صدا کنم

آمده ام مگو به من تا به کنون کجا بدم
خود ز دلم شناسیم درد فراق تو بدم

به هر دری بدیدیم زدم به روز و شب خدا
ز غفلتم مرا ببخش نیامدم به معبدم

باب رضا به جنت ار بگشودی از کرم خدا
دست مرا رسانیش به آن حریم ز این حرم

ملتمسین هر دعا گفته مرا به حال زار
من چه کنم چو زار زار، حال مرا بدانیم

حرف و زبان دل اگر هر دو شود چو فعل من
صادق هر دو عالمم راه رضا اگر روم

زمزمه ی دلم شنو من که روانه ی تو ام
کشته ای ام تو خود مرا زنده بدار به پیری ام

قید و حیا کشد مرا خسته ز این ریا منم
اذنی اگر دهی مرا آنی روانه می شوم




نویسنده: علی دلیلی - سه‌شنبه ۱۳٩٠/٧/٥
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی

کجایید ای سبک بالان عاشق
پرنده تر ز مرغان هوایی

...

...
 
بیا مهدی بیا دورت بگردم
بیا تا دست خالی برنگردم

همه رفتند تنها مانده ام من
زهمراهان خود جامانده ام من

http://smht.blogfa.com/post-412.aspx



نویسنده: علی دلیلی - دوشنبه ۱۳٩٠/٦/۱٤

رفته

اندک اندک ماه خوبان رفته است           میگساری هم ز قرآن رفته است

ماه فرقانی بدش ؟ وه کم نظیر               دل نگاهش سوی یزدان رفته است

سی سحر گشتت نصیب !دیدی چه شد؟  سوی حق رفته !  شتابان رفته است

نو بهار و ماه نیکو پیش ما !                 دم غنیمت بد !  بهاران رفته است

چون که دیدش مرگ خود را پیش رو     اشک خون از چشم پیران رفته است

هر جوانی ناله از   جان می کند         او که داند غل ز شیطان رفته است

عشق سوزانی اگر داری به دل          تا وصالش قلب سوزان رفته است

هرکه احیاء کرده است جانش شبی          از کرم تا نزد جانان رفته است

دم غنیمت کرده بودی ! گل ستان ؟      ماه سی گل  هم گلستان رفته است

تا به اعلی می شدش رفت از زمین          آسمانی  سوی جانان رفته است

تا بماند زنده جانش آدمی                بر لبش صد ذکر غفران رفته است

آرزوی داشتی نگه داری زمان          رفته است با صد نگهبان رفته است

لحظه هایش بی حد از قیمت بدش       ترس دل هم شد ! شتابان رفته است

چشم خود بازش بنه،   نیکو نگر                بدرقه کن !  ناز نازان رفته است

حرف ذوالحمدی شنو از دل به دل             کم بود گر بی گناهان رفته است




نویسنده: علی دلیلی - دوشنبه ۱۳٩٠/٦/۱٤
اشک باران

اندک اندک جمع مستان میرسند           جمع یاران اشکباران می رسند

تشنگان خیمه گاه عشق و می             قافله ها - اشکباران می رسند

تا که قربان بهر مولا خود شوند              شاهدان ثار رحمان  می رسند

عاشقانی با ندای یا حسین                  از غدیر  و عید قربان می رسند

ذکر لبیک  - حول کعبه گفته اند         با حسینند   ذکر گویان  می رسند

در طوافش با حسین و آل او                 بوده اند بر یاد جانان می رسند

چشم ذوالحمد خون شود اندرمیان      ماه خون و اشک باران می رسند




نویسنده: علی دلیلی - سه‌شنبه ۱۳٩٠/٦/۱

 بگویم یا که نه !

 

درد خود را با که گویم ؟ من بگویم ! یا که نه؟

هر چه میدانم ز آن یارم نگویم !  ؟ یا که نه !

هرچه دانستم ز آن موی کمان از پیر خود

در جوابت گر تو خواهی من بگویم ؟ یا که نه !

در سرا پرده چه داند کس ز هرغیب و نهان

رخصتی خواهم ز آن پیرم که گویم ! یا که نه !

لفظ و معنی در دلت گر میشود از هم جدا

من چه گویم زو ؟  کلامش را بگویم ؟ یا که نه !

حکمتی را یک شبی از عارفی آموخته ام

علم من جهلی بود ! جانا بگویم ؟ یا که نه !

آنچه دانای بدآنم من ز آن جان عزیز

در عذابی بهر آنم تا بگویم ؟ یا که نه !

هر چه رازی در جهان است آن نمایانم بود

پس بگو خود از درونم تا بگویم ؟ یا که نه !

نور یارم بهر من از هر چراغی بهتر است

بی تلولو شمع من بوده ست ! بگویم ؟ یا که نه !

حرف یارش بهر ذوالحمد از عسل خوشتر بود

من به هر محفل ز آن یارم بگویم یا که نه




نویسنده: علی دلیلی - یکشنبه ۱۳٩٠/٥/۳٠

 

رمضان


اندک اندک ماه خوبان می رود
میگساری هم ز قرآن می رود


چون که بیند مرگ خود را پیش رو

اشک خون از چشم پیران می رود

هر جوانی ناله از جان می کند
او که داند غل ز شیطان می رود

عشق سوزانی اگر داری به دل
تا وصالش قلب سوزان می رود

هر که احیاء کرده است او یک شبی
از کرم تا نزد جانان می رود

دم غنیمت می شمارش روز و شب
ورنه سی گل هم گلستان می رود

 تا به اعلی می توان رفت از زمین
آسمان هم سوی یزدان می رود
 
حرف ذوالحمدی شنو از دل به دل
کم بود گر بی گناهان می رود



نویسنده: علی دلیلی - جمعه ۱۳٩٠/٥/٢۸
اندک اندک ماه خوبان رفته است 1 میگساری هم ز قرآن رفته است
ماه فرقانی بدش ؟ وه کم نظیر 2 دل نگاهش سوی یزدان رفته است
سی سحر گشتت نصیب !  دیدی چه شد ؟   3 سوی حق رفته !  شتابان رفته است
نو بهار و ماه نیکو پیش ما ! 4 دم غنیمت بد !  بهاران رفته است
چون که دیدش مرگ خود را پیش رو 5 اشک خون از چشم پیران رفته است
هر جوانی ناله ازجان می کند   6  او که داند غل ز شیطان رفته است
عشق سوزانی اگر داری به دل 7 تا وصالش قلب سوزان رفته است
هرکه احیاء کرده است جانش شبی 8 از کرم تا نزد جانان رفته است
دم غنیمت کرده بودی ! گل ستان ؟ 9 ماه  سی گل هم  گلستان رفته است
تا به اعلی می شدش رفت از زمین  10 آسمانی  سوی جانان رفته است
تا بماند زنده جانش آدمی   11   بر لبش صد ذکر غفران رفته است
آرزوی داشتی نگه داری زمان 12  رفته است با صد نگهبان رفته است
لحظه هایش بی حد از قیمت بدش   13  ترس دل هم شد ! شتابان رفته است
چشم خود بازش بنه،نیکو نگر  14 بدرقه کن !  ناز نازان رفته است
حرف ذوالحمدی شنو از دل به دل  15   کم بود گر بی گناهان رفته است



نویسنده: علی دلیلی - یکشنبه ۱۳٩٠/٥/٢۳

نور

نور

درشبی تاریک و تنها نور هدی ست

نور ایمان ور بتابد از خداست

من چه هستم تا یی ایمان روم

گر بخواهد او مرا خود رهنما ست

می نخوردی !؟ مست نکردی !؟ وای تو

گر بسوزی هر چه کردی آن بجاست

تا نسوزی تو نبینی در جهان

آنچه نیست و آنچه هست و یا چراست

شعر من گویای حق هرگز مباد

حرف حق از اولیاء باشد رواست

شعر من چون قلع و مس باشد عزیز

جمله از معصوم بود، وه آن طلاست

آب زمزم از لب حق آیدت

ور نه هر کس با نمی آب کی سقاست

نی برای گفتنی ها بوده ایم

صالحی گر گشته ایم راز بقاست

آرزو و درد ذوالحمد را بدان

کار من گردد تمام و او رضاست




نویسنده: علی دلیلی - یکشنبه ۱۳٩٠/٥/٢۳

آب

در قیامت چون که انسانها روند

از برای تشنگی آبی دهند

قطره هایش جملگی آن یاد اوست

هر که نوشد او، همیشه شاد هوست

دلو دل را تو رها کن این جهان

تا بگیری قطره هایش آن جهان

گر که حالی آیدت قدرش بدان

قطره اشکی چو رود نازش بدان

گر شناسی حضرتش لرزد ترا

بوسه دل بر نبی ارزد ترا

گر ببینند صاحب کون و مکان

آن بیارزد پاک دلان را دو جهان

درگه ات را جای آن راز می کنم

من دلم را با نوا، ساز می کنم

من چه گویم رخ ز او ؟ او در نهان

او کجا هست؟ جلوه اش اندر جهان

فکر هر صاحب نفس، در سرای دیگر است

جسم او با دوستان و جان فضای دیگر است

آخر کارش به ذوالحمد سخت مگیر

دست او خالی بودش آخر، سهل بگیر




نویسنده: علی دلیلی - شنبه ۱۳٩٠/٥/٢٢

مریض

یک شبی را در مریضی بوده ام

آنچه دیدم شد به گفتن بونه ام

صبر یک بی حوصله از سر رود

آن دمی که چون سلامت در رود

تب که آمد نور دیده کم شود

چشم تب دار گو که آن پر سم شود

سم بر تن، گر ز حدی بگذرد

آن سرانجام خارج از منفذ رود

گر که ره بر آن همی هموار بود

نی که دردی بر تن بیمار کند

چون مرض بر قلب بیمار می رسد

هم خدا را هم که وحی را می کند

دیگر آنچه بر دلی هوشیار شود

نی نصیبت بر تو ای بیمار شود

خود ز او دل می طلب بیمار نرفت

هم که تن را آن که او با یار برفت

صد که البته تو بودی در صدف

با سیاهی ها نشد کم از هدف

نی مریضی، نی که سم و نی که تن

نی که قلب و نی که بیمار، نی وطن

نی نبرد آنها کمی از اصل من

اصل من جوید ز تو باغ و چمن

بوستانی کاندر آن نی بد فراق

نی مرض، نی درد و دوری، نی که داغ

جاودان در آخرت بستان شوم

گر شبی مهلت دهی من آن شوم

قلب بیچاره ز تو دردت بجست

در پس این درد او عشقت بجست

تب بده وز آنچه درمانش توئئ

گر که درمان می دهی جانش توئی

عشق توئی، عاشق توئی، مقصود من

حمد توئی، حامد توئی، محمود من

در وطن در راه او بیمار  نه ای

گه که بیمار خود بپرس از خود که ای

گر مرض در نفس خود باز دیده ای

من بگویم محضرش نی بوده ای

گر که ذوالحمد از مرض دور گشته است

خوش ورا قوس صعودش رفته است




نویسنده: علی دلیلی - شنبه ۱۳٩٠/٥/٢٢

خداست

هر چه من گویم به لب، نی آن خداست

پاک و مطلق او خداست، سبحان خداست

من چه هستم تا ورا تسبیح کنم

نی ندانم خس به من جانان خداست

در حریمی من قدم بگذاشته ام

تا نسوزاند مرا سوزان خداست

گر زمانی حال گفتن آیدم

من چه گویم از خبر ؟ گویان خداست

گر بگوید آیه ها قرآن بخوان

من چه خوانم ؟ قاری قرآن خداست

این دو حرف گر بر زبانم آمده

خس نیارزد، باغ و هم بستان خداست

ذره ذره از وجودم جای اوست

در درونم قلب و هم ایمان خداست

هر کجا من گر روم این بشنوم

خالق و عالم در این کیهان خداست

گر که تفویض او نمودش یک دو امر

خود بداند رهنما منان خداست

خرده می گیرم ز مردم من چرا

نکته گیر و آشنا کیهان خداست

سعی ما این است که سامانی دهیم

ما همه را کو دهد سامان خداست

او کرم دارد و هم لطف و صفا

بندگانش را دهد !؟ رحمان خداست

گر ز ما پرسند که تا نامی بریم

نام اعظم در همه کیهان خداست

نقطه ها را، نکته ها را گر بگویم

هر چه من  گویم باز سبحان خداست

خاص عامی در دو دنیا بوده اند

رب  عام و رب هم خاصان خداست

از فراقش تا به صبحها می کنند

ناله تا بخشد که ذو غقران خداست

عام و عامی من بزیستم سالیان

کو دهد هر دم به هر خاصان خداست

گر شبی مهلت دهد خاصش شوم

عشق عام و آن همه خاصان خداست

انجمن با دوستانی  داشته ام

خود بداند شمع آن یاران خداست

از درونش گر که دارند یک سوال

نور آنست هم برایش جان خداست

من نمی دانم چرا بی او شدم

کو کند وصلم به آن خاصان خداست

جان یاران، روحنوازان،‌ عشق بازان  

اصل هر کار ! روح دلبازان خداست

روز شب در فکر و در ذکرش شوم

بی رفیقم ! یاد بر یاران خداست

گریه دارد روز و شب بی او شدن

شاهدی بر گریه ی باران خداست

رکن و وزنی گر بیاموزم چه غم

در هجا و در همه ارکان خداست

حرف و مصرع، خوبی اشعار ز اوست

ذکر هر محفل خداست جانان خداست

نقطه هر حرف و حرف جمله را

نام اعظم بر کتاب خوانان خداست

گر که او تعویض نمودش یک دو امر

خود بداند رهنما منان خداست

خود بداند ساقی مستان که هست

راهنما و هادی و برهان خداست

هم که او جام،  هم  که او می،  هم ساغرست

هم که رب می و هم مستان خداست

جام مستان برگه های یاد اوست

می که بر لب میزنم و آن خداست

هم که او جام،  هم  که او می ! در جان ماست

هم که رب مست و هم پیران خداست

گر که خواهد ذوالحمدش بیدار کند

گه که بیدار! کو برد نیکان خداست




نویسنده: علی دلیلی - چهارشنبه ۱۳٩٠/۱/٢٤

برداشتی از: http://www.naghmehshadi.blogfa.com/post-14.aspx

این شعر به مناسبت انتظار ظهور امام زمان مهدی(ع) سروده شده است

و خیلی زیبا حاج ابراهیم رهبر اجرا کرده است حتماْ دانلود کنید

ای قلم سوزلرین ده  اثر یوخ                     آشنادن منه بیر خبر یوخ 

گلده بو جمعده گشده الله                   فاطمه یوسفیندن خبر یوخ

یاندو پروانه لر شمع سونده                        ایرولوقدان ایرگ قانا دنده

کیم دیر ایرولوخ دردا سالماز                      عاشیقین صبرینه الدن الماز

ای گزیم یولرا باخ داروخماز                    گین همیشه بولوت الدا قالماز

یا امام زمان........                                                                

دنلود                  

+ نوشته شده در  شنبه بیست و نهم دی 1386ساعت 11:21  توسط چشمان منتظر



نویسنده: علی دلیلی - پنجشنبه ۱۳٩٠/۱/۱۸

میگساران

میگساران

میگساران جام و می باز آمده

هم به ساقی رقص و آواز آمده

جام مستان برگه ها قرآن تست

جام می گر من برم فرقان تست

جام آن ساقی کوثر کام تست

می که بر لب میزنم وه نام تست

کو شنید تا در به میخانه شکست

ظرف میخواران چه جانانه شکست

رخ نما کردی همه مست گشته اند

میگساران جام می بشکسته اند

آنکه می خواست او ز ما حالا چه شد

جام و هم ساقی و هم می را چه شد

مست تو باد آن همه دوستان می

جملگی رفتند آن یاران می

رمز مستان خم کناری می وسط

راز پیران میگساران خود به شط

حرف ذوالحمد از می و مستی خطاست

هر چه هو گوید ز آن می آن بجاست

 




نویسنده: علی دلیلی - پنجشنبه ۱۳٩٠/۱/۱۸

دوش گفتم : پیر مستان !  می ز چشمه زار تست

خود بدانی ! دیده ام من ! می فروشی کار تست

زمزمه ها کرده ام من با مرغ عشقم سالیان

می بنوشم من به لذت، ‌چون که جانم دار تست

رقص من در دل چه بوده هر زمانی از ازل

بهر جامت در سحر ها، ‌نی که آن از نار تست

نی شوم من نزد جانان ،  تا که نوشم می ز جام

گر بنوشم می ز لبها ، میوه ی اذکار تست

گفت بنشین در کنارم ! تا که می بر لب زنم

می بنوشم تا بهوشم ! غیر از این آزار تست

می کشاند ساز تو هر دم مرا بر حال خاص

در ترنم هر چه دارم نی ز من کردار تست

کو که می جوید ز پیرش او یکی حرف ز تو

من به مستی هر چه گویم جمله اش اخبار تست

شب و روزم چون گذشته ؟ بی خبر من مانده ام

حال من گر به شود، نشئه از اسحار تست
 

جام می را من بدانم دوستانت کی دهی

هر زمانی وقت آنست، ‌آن که را دوستدار تست

درگه ات را من به اشکم نیک بشویم دم به دم

تا که نوشم از لبت می،‌ ز آن که در بازار تست

مست یارم، ‌او به عطرش می کشاند این کلام

در غزل هر چه که آید نی ز من گفتار تست

مست یاسم ! گر به نازم ! من به لاله یا غزل

هر کجا بسروده ام من ، با صدای تار تست

نام ذوالحمد در سراسر هستی جان آفرین

می برندش گر به شبها یا به صبح ،  از کار تست

 




نویسنده: علی دلیلی - پنجشنبه ۱۳٩٠/۱/۱۸



من به حال بدم ای دوست گرفتار شدم


چشمه زار ره تو دیدم و هوشیار شدم


عشق من بر ره تو، نی  که آمد ز من


من به اذنت ز ازل، راهی این دار شدم


جان من با نظرت، جان ز ازل چون بگرفت


این چنین شد که ز دل، عاشق آن یار شدم


در سرا پرده ی دل، عاشق مستانش را


گر ببینید بدانید که چرا یار شدم


از سراسر رخ هستی، همه را جمع کنید


تا بگویم به نگاه شمعی بدین دار شدم


می بداد و به ازل مست خودش بنمودم


شاد ز آن لطف و کرم ساغر دربار شدم


می خوشا تو ز لبش نوشی ز آن جان به جان


عاقبت از کرمش من پی این کار شدم


کار من به بودش چون به اخلاص روم


من اگر توبه کنم چون به شبی زار شدم


آتشی را که دلم زمزمه ی آن نداشت


خود بدادی به دلم  آتش و هم نار شدم


تا نبینم ز کسی حرف و چرا در راهت


خود بدیدی که همی سنگ و همی خوار شدم


تا نوازی به صواب تار به تکوین جهان


خوش ز آنم که ترا سیمک آن تار شدم


کی توانم بدمم یا که بگویم یک حرف


مست خود کردی که حال، قائل اسرار شدم


نی که ذوالحمد بتواند بچشد می به نمی


جام می داد به دستم که می یار شدم




نویسنده: علی دلیلی - پنجشنبه ۱۳٩٠/۱/۱۸

پیر من

من که صد توبه شکستم امیدی بودم

یا که فردا نشود یا که من پر شکنم

پیر صنعان زمانم به مستانه ره

دل به راهش ندهم تا که مستانه روم

مژده  او را چو خواهم به شبی

تا سحر دم بدمش را به گریه طلبم

حرف او را به زبانم ببینی تو اگر

من بگویم که بحق حق بدیدی نه منم

خالی از ذات و صفت هم ز کرده چو منم

هم که باقی به بقایش بگو من چکنم

پیر ذوالحمد که علم دید و علامه برفت

از خدا خواسته ام من براهش بروم



نویسنده: علی دلیلی - پنجشنبه ۱۳٩٠/۱/۱۸

آن دو نازم که بر طریق فطرتند
بنازم خدا که قرآن و عترتند
دیدم به کربلا که عترت بکشته اند
بینم که می کشند آیاتی که حکمتند

السلام علیک یا ابا عبد الله
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته



نویسنده: علی دلیلی - پنجشنبه ۱۳٩٠/۱/۱۸

لیلایت منم !

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
+ نوشته شده در  چهارشنبه هجدهم اردیبهشت 1387ساعت 10:59  توسط ظریفه 
منبع: http://www.gasedackocholo.blogfa.com/post-45.aspx



نویسنده: علی دلیلی - پنجشنبه ۱۳٩٠/۱/۱۸

 
ختم 3 ملیون صلوات         سهم شما 4 صلوات   

       تا باز ببارد برکات          بفرست به 5 تا - صلوات

اگر بخواهی درجات           بگو به 10 تا - صلوات

تا بشود دفع حملات         کم است بگی 20 صلوات

دیدی تو هم از ثمرات         وقتی فرستی  صلوات

دلت می خواد در عرفات        هر دم بگی 100 صلوات

     در خلوات  هم جلوات          خسته نشی از صلوات

دور می کند  صد نقمات   حتی بگی یک صلوات

 خدا فرستد صلوات    رسول بگوید صلوات

پس بده با حسنات    محمد و آل - صلوات




نویسنده: علی دلیلی - سه‌شنبه ۱۳٩٠/۱/۱٦

 

در خانه گر که گویند چیزی نیست

چشم دل باز کن و گو "چیزی نیست !؟"

هر چه هست جز رخ معبودم نیست

حق همه چیز و دگر چیزی نیست

سروده شده در اوایل 1366



نویسنده: علی دلیلی - سه‌شنبه ۱۳٩٠/۱/۱٦
هر چه من گویم به تو    نی آن تویی
پاک و مطلق خود تویی، سبحان تویی

سر هر می    من بدانم   از تو هست
مست مستم   کو کند با آن ؟  تویی

رمز می    در مصطفی    تا مهدی است
رمز و راز  هستی و کیهان،   تویی

مصطفی و    مرتضی و    آل او
هم که بر زهرا    تویی راهبان،    تویی

اسم و معنی     در همه عالم     ز کیست
آنکه گوید     با نکو حالان ،  تویی

رمز و رازی     در همه اطراف    ماست
کو کند بینا خطاکاران ،  تویی

می    ببینم !    می    بریزم !    می تویی
گر    بریزم    می بجان  ،   ریزان تویی

مثنوی ها    مثنوی را     خوانده ام
خود هجایی،    در همه ارکان تویی

دین ما ،   اسلام ما ،    یک خم بود
ثوره ی ما      می ز خم !    منان تویی

حجتی آمد     امامی پر ثمر
غایتی   بر هر امامی !    هآن تویی

حرف و حرف نام او  ،   درسها دهد
انکه هر حرفش   کند ایمان،  تویی

در همه عالم ز می حرفها بود
کو بداند شرح می، می دان تویی

خم شکسته ، نی کناری، می وسط
رمز مستی  از جماران  ، وان تویی

خم  می را   کو نهفته    پیش نی
آن که داند    نقش آن مستان   تویی

من بنامش    می ز خم    دیدم برون
در قدح    کو  می   دهد یاران     تویی

برده است نامش  ز سر    هوش  از همه
کو برد     در هر قدم    یاران ، تویی

تا شناسند    مهدی موعود ما
رخ نما کرد  ،   جان هر جانان   تویی

حر ف می در مصطفی تا مهدی است
رمز و راز و جان این کیهان تویی

مصطفی و مرتضی و آل حق
گر چراغند ، باز تویی راهبان، تویی

گر زما پرسند    بگوییم مدح او
کو تواند    تا کند آسان ،  تویی

سالیانی     اسم و راهش    هادی است
هادی    ما پاک   و ناپاکان تویی

رهبری کرد بر دل و بر جان ز تو
رهبر ما خاص و ناخاصان تویی

بزم ما را    آخری نی بد    پد ید
میزبانی   بهر آن مهمان   تویی

تا ببینند   نور حق     مردم به دل
رخ نما کرد    شمس  ما  کوران    تویی

گه سخن    با تو بگفتم     گه به غیر
من که هستم ؟    لال لال،     گویان تویی

در جهان جز تو نباشد هیچ سبب
تک سبب ساز  نکو ایران  تویی

او که ذوالحمد    بد مریدش     آن امام
او خمینی !   عشق آن پیران  تویی



نویسنده: علی دلیلی - سه‌شنبه ۱۳٩٠/۱/۱٦

می که بر لب می زنم   از جام اوست 

      جام می قرآن و می در نام* اوست


می که رمز  مصطفی تا مهدی است 

       من بنوشم، زآنکه می خود دام^ اوست

* نحن اسماء الله   //   ^ خدام اوست




نویسنده: علی دلیلی - سه‌شنبه ۱۳٩٠/۱/۱٦


آمده ام به درگه ات کاری کنم که شایدم
بسوزم ار تو خواهیم کار دگر نشایدم

ذکر و ثنا عطا بکن تا که منم دعا کنم
ور نه زبان من چه بد تا که تو را صدا کنم

آمده ام مگو به من تا به کنون کجا بدم
خود ز دلم شناسیم درد فراق تو بدم

به هر دری بدیدیم زدم به روز و شب خدا
ز غفلتم مرا ببخش نیامدم به معبدم

باب رضا به جنت ار بگشودی از کرم خدا
دست مرا رسانیش به آن حریم ز این حرم

ملتمسین هر دعا گفته مرا به حال زار
من چه کنم چو زار زار، حال مرا بدانیم

حرف و زبان دل اگر هر دو شود چو فعل من
صادق هر دو عالمم راه رضا اگر روم

زمزمه ی دلم شنو من که روانه ی تو ام
کشته ای ام تو خود مرا زنده بدار به پیری ام

قید و حیا کشد مرا خسته ز این ریا منم
اذنی اگر دهی مرا آنی روانه می شوم




نویسنده: علی دلیلی - سه‌شنبه ۱۳٩٠/۱/۱٦


خورشید هر دو عالم، موسی الرضا علی جان
گم گشته ام بظلمم، نورت هدی، علی جان


چل رفته از سیه عمر، عمری دوباره خواهم
قربت اگر کشانی، عمریست مرا علی جان

پیوسته من بخوابم، نوری به دل ندارم
کن مرحمت تو یک شب، دارم بپا علی جان

صد باره تا به امروز، دستم بسوی تو شد
کی می شود کشاند دستت مرا علی جان

سالی برفته بر من با عشق رخصت از تو
خواهم دهی بپایان اذنی مرا علی جان

فرزند پاک زهرا فرزند مصطفایی
ضامن شدی به آهو رانی که را علی جان

عمری بخواب غفلت رفت از کفم سحر ها
یک شب شفیع من شو دارم بپا علی جان


از درگه ات مرانم ذوالحمد این دیارم
زارم، کنون نمایم حاجت روا علی جان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد